وقتی ردیفی از نخل نمی داند چشمانت را
و ردیفی از تابلوهای ممنوع
این باغ گریه می خواهد و می خواهد بنویسد
اما عرقهایی که می ریزد نشئگی خودکاری است
که کاری به نوشته های من ندارد
زیبائی ات را پنهان کرده ای و امیر من
همین جا مرد زیر قد نه چندان بلندت
تیرهایی که برق به تنم می زد و می زند تشری تلنگری
و گری که می گیرد در چشمانم گیر می کند بارانی زیر پوستم
و هستی ام بی هست می شکند خونی ندارد
که تو پشت می کوبی ببین صدایی نیست
چه می گویم به تو که ریخته ای
همه آنچه آب بود روی پلکهایم و این ب که به تو نمی رسد
و آ آه می کشد می نشیند
میان درون من بر من و از من می شود آویزان
هلویی که توئی شیرین ترش و صدایی که می ترکد از میان کودکم
می شنوی لی لی زیر لیمو دودی است و دوستی اَی ....
بارانی که پائین می ریزد روی برگهای من می سوزد
و شکلهایی از یک سایه پشت مرا می کشد بار این تن
۸۹/۶/۸
mer30 shere zibai khandam az shoma baz ham tashakor
سلام نخسته خدا قوت
شعر بندری ادنین؟
آپم
بای
سلام
من با شعر تازه به روز هستم
شاد می شوم سر بزنید
شاد و پیروز باشید
شعر خوبی است. ولی اگر جای دو سطر آخر عوض بشود به طور حتم پایان زیباتری دارد.
موفق باشی شاعر خوب!
منظور من از دو سط آخر در کامنت قبلی: پشت مرا میکشد ... و ... بار این تن
بود. اشتباه نشود.